نگاهی نقد آمیز به معجزه پيشگفتار ديديم كه ادله ضرورت نبوت نميتوانند لزوم ارسال رسل را به نحوي عقلي و پيشيني اثبات كنند؛ اما آيا اين بدان معناست كه خداوند در طول تاريخ هرگز پيامبري به سوي بشر نفرستاده است و همة مدعيان نبوت دروغ گو، شياد و يا توّهمزده بودهاند؟ در يك نظر ابتدايي پاسخ اين پرسش منفي است. گويي ميتوان فرض كرد كه خداوند نه به دليل ضرورت و نه به اين دليل كه بر او واجب بوده، بلكه به هر دليل ديگري (كه ممكن است به عقل بشر نرسد) پيامبراني را مبعوث كرده است. بنابراين هرچند ادله ضرورت نبوت با مشكلات حلناشدني مواجهاند، اما احتمال وجود پيامبران الهي (در گذشته، حال و يا آينده) هنوز منتفي نشده است. بسيار خوب، من فعلاً با اين مدعا مخالفتي نميكنم و آن را ميپذيرم. اما چگونه ميتوان پيامبرانِ راستين را (به فرضِ وجود) از مدعيان دروغين باز شناخت؟ مدعي نبوت ادعا ميكند كه از طرف خدا مأموريت يافته است تا ما انسانها را به راهي خاص هدايت كند كه سعادت حقيقي دنيا و آخرت جز با پيمودن آن راه ميسر نميشود. او مدعي است كه خداوند با او سخن گفته و حقايق و تعاليم خاصي را به او وحي كرده و ما نيز بايد به آن حقايق ايمان بياوريم و زندگي خود را با تعاليم وحيانيِ او تنظيم كنيم تا به نجات و رستگاري برسيم و در غير اين صورت بايد منتظر عذاب الهي و شقاوت ابدي (پس از مرگ) باشيم. حال چگونه ميتوانيم يقين حاصل كنيم كه او واقعاً راست ميگويد؟ در خوشبينانهترين حالت فرض ميكنيم كه ما با فردي كه اكنون ادعاي نبوت ميكند، عمري نشست و برخاست داشته و از نزديك با او آشنا بودهايم و ديدهايم كه زندگي پاك و سالمي داشته و هيچگاه به دنبال زخارف دنيوي نبوده و سلامت نفس و صداقت و امانتداريِ او براي ما مسلم است؛ اما آيا با همة اين فرضها _ كه البته هيچكدام نيز يقيني و قابل اثبات نيستند _ ميتوان به قطع و يقين گفت كه او در ادعاي خود (مبني بر دريافت وحي و مأموريت الهي) صادق است؟ پاسخ مسلماً منفي است. اينها هر چند ممكن است احتمال صدق او را بالا ببرند، اما به دو دليل هرگز نميتوانند مدعاي او را با قطع و يقين اثبات كنند: اول آنكه به لحاظ عقلي و منطقي نميتوان از گزارة «زيد تاكنون دروغ نگفته و مردم را فريب نداده و بدنبال زخارف دنيوي و هواهاي نفساني نبوده است» نتيجه گرفت كه «اكنون نيز چنين است و تا آخر عمر نيز چنين خواهد بود». انگيزهها و عوامل مختلفي ممكن است شخصي راستگو و درستكار را به فكر دروغ گفتن و فريب مردم بيندازد (اين انگيزهها گاهي ممكن است اخلاقي، انساندوستانه و از روي دلسوزي باشد)؛ دوم اينكه ممكن است مدعي نبوت قصد دروغ گفتن ندارد ولي دچار توهم شده باشد. به عبارت ديگر ممكن است شخصي كه داراي زمينهها و شرايط فكري، روحي و رواني خاصي است، تجربهاي روحي و معنوي را از سر گذارنده و از روي توهم و يا به خطا گمان كند كه به او وحي شده است. انسانها به دلايل گوناگون و تحت تأثير علتها، شرايط و زمينههاي مختلفِ عصبي، روحي و رواني ميتوانند دچار توهمات عجيب و غريب شده و ادعاهاي بزرگي بكنند. اين واقعيت در علوم روانشناسي و روانپزشكي به اثبات رسيده و امروزه جزو بديهيات محسوب ميشود. بنابراين حتي اگر فرض كنيم كه مدعي نبوت قصد دروغ گفتن و فريب دادنِ مردم را ندارد، باز هم نبوت او به معناي واقعي و به قطع و يقين اثبات نميشود. چرا كه ممكن است خود دچار اوهام و خيالات شده باشد. هر پیامبری پیش از آنکه بخواهد نبوت خود را برای دیگران اثبات کند، ابتدا باید به این پرسش پاسخ دهد که: تو خودت چگونه فهمیدی و یقین کردی که واقعاً خدا (یا فرشتهای از طرف خدا) با تو سخن گفته و تو را مأمور هدایت انسانهای دیگر کرده است؟ از کجا یقین داری که دچار توهم نشدهای و یا آنچه شنیدهای و دریافت کردهای وحی الهی بوده نه القائات شیطانی؟ میبینید که با مسئله سختی روبرو هستیم. پس تكليف چيست؟ اگر واقعاً پيامبراني وجود داشته و يا دارند، چگونه ميتوانيم از روي قطع و يقين و به نحوي برهاني به اين واقعيت پيببريم كه آنها واقعاً و حقيقتاً پيامبران خدا هستند؟ اينجاست كه متفكران اسلامي «معجزه» را به عنوان مهمترين و محكمترين (و به عبارتي: تنها) نشانة محکم و قطعی نبوت معرفي ميكنند. به اعتقاد عموم عالمان اسلام ارائه معجزه از سوي مدعيِ نبوت ميتواند به نحوي برهاني دلالت قطعي و يقيني بر صدق و واقعيتِ ادعاي او داشته باشد. اما معجزه چيست و چگونه ميتواند برصدق نبي دلالت كند؟ متفكران اسلامي معجزه را اينچنين تعريف ميكنند: معجزه امري است خارقالعاده كه از جانب خداوند و بدست پيامبر صورت ميپذيرد، در حالي كه با ادعاي پيامبري و تحدي [= هماورد طلبي] همراه است و با مدعاي پيامبر مطابقت دارد و قابل تعليم و تعلم نيست و ديگران از انجام آن ناتواناند[1] مطابق اين تعريف، معجزه سه خصوصيت اصلي دارد: اول اينكه خارقالعاده و يا به عبارتي دقيقتر بر خلاف جريان طبيعي حوادث و پديدهها در جهان است و لذا ريشه در علل و عوامل مافوق طبيعي دارد؛ دوم اينكه مدعي نبوت فقط با اتكا به قدرت و اذن الهي و بدون اينكه در اين مورد از كسي آموزشي ديده يا تمرين و ممارستي داشته باشد، موفق به انجام آن عمل ميشود، و سوم اينكه معارض ندارد، يعني هيچكس نميتواند مثل (و يا برتر از) آن را بياورد. تنها با اين شرايط است كه ميتوان نام فعل خاصي را كه مدعي نبوت انجام ميدهد، «معجزه» گذاشت و سپس (مطابق برهاني كه پس از اين ميآيد) نبوتِ آورندة آن را به نحوي قطعي و يقيني نتيجه گرفت. اما در اينجا معمايي وجود دارد كه تا حل نشود، معجزه در مقام اثبات، مفهومي بيمصداق شده و كاركرد خود را تماماً از دست ميدهد. سئوال اين است كه با توجه به تعريف فوق چگونه ميتوان معجزهبودنِ يك فعلِ شگفتانگيز خاص (مانند تبديل عصا به اژدها) را اثبات كرد؟ فرض كنيد شما در زمان حضرت موسي زندگي ميكنيد و با ادعاي او مبني بر نبوت مواجه ميشويد. سپس از او طلب بينّه ميكنيد و او هم در مقابل چشمان شما عصا را به اژدها تبديل ميكند. از كجا با قاطعيت (و به نحو برهاني) ميفهميد كه كار او واقعاً مصداقِ معجزه است؟ به عبارت دقيقتر چگونه بر شما ثابت ميشود كه كار او (تبديل عصا به اژدها): الف. خرقعادت و برخلاف جريان طبيعي حوادث و پديدهها در طبيعت است و عللي مافوق طبيعي دارد، ب. قابل تعليم و تعلم نيست و ج. معارض ندارد (هيچكس نميتواند مثل آن را انجام دهد)؟ تأملي اندك اين واقعيت را آشكار ميكند كه در اينجا هيچ راهي براي رسيدن به قطع و يقين وجود ندارد. به عبارت ديگر ما هيچگاه نميتوانيم يقين كنيم كه فلان عمل شگفتانگيز كه از طرف يك مدعيِ نبوت انجام گرفته است، واقعاً و دقيقاً مصداق معجزه (بنا به تعريف فوق) است و در نتيجه نوبت به مرحلة بعد يعني «نحوة دلالتِ معجزه بر صدق نبي» نميرسد. به نظر ميرسد كه توضيح دقيقتر اين مطلب ضروري باشد: مطابق تعريف عالمان اسلام اولين خصوصيت معجزه «خارقالعاده بودن» و يا «خارج از چارچوب قوانين طبيعت بودن» است. اما من چگونه ميتوانم به وجود اين خصوصيت در فعل مورد نظر پيببرم؟ در اينجا دو مشكل حلناشدني وجود دارد: اول اينكه من هيچگاه نميتوانم به همة قوانين و اسرار طبيعت علم پيدا كنم تا پس از آن قضاوت كنم كه آيا فلان كار شگفتانگيز در چارچوب قوانين طبيعت ميگنجد يا نه؛ دوم اينكه اصولاً دانشِ بشر نسبت به طبيعت دانشي تجربي و استقرايي و لذا غيرقطعي و غيريقيني است. بنابراين وقتي با پديدهاي مواجه ميشويم كه با شناختِ ما از طبيعت و قوانين آن ناسازگار است، با اين شك و ترديد مواجه ميشويم كه شايد آنچه ما پيش از اين به عنوان قانون طبيعت ميدانستيم، واقعاً قانون طبيعت نبوده است و ما در اشتباه بودهايم. از اينها گذشته، ما هنوز نسبت به بسياري از استعدادها و تواناييهاي شگفتانگيز و اسرارآميز انسان جاهليم و لذا ممكن است در مواجهه با بسياري از اعمال شگفتانگيز كه از برخي انسانها سر ميزند، به تبيينهاي ماورائي روي آوريم و اين رويكرد شايد خطا باشد. دومين خصوصيتِ معجزه اين بود كه آورندة آن از راه آموختن از ديگران و تمرين و ممارست موفق به انجام معجزه نشده باشد؛ باز هم اين پرسش رخ مينمايد كه من چگونه و از چه راه ميتوانم بفهمم كه مدعيِ نبوت آن فعلِ شگفتانگيز را از كسي نياموخته است؟ من هرچقدر هم در زندگي او و گذشتههايش تحقيق و جستجو كنم، نميتوانم در اين مورد به نتيجهاي قطعي و يقيني برسم؛ سومين خصوصيت معجزه اين بود كه «هيچكس نتواند مثل آن را انجام دهد». من حتي اگر بتوانم با جستجو در سرتاسر كرة زمين و پرس و جو از همة مردم جهان در اين مورد كه «آيا كسي ميتواند مثل فلان عمل شگفتانگيز را انجام دهد يا نه» با پاسخِ منفيِ همة مردم جهان مواجه شوم (يعني يك استقراء تام كه البته ناممكن است) بازهم نميتوانم يقيين كنم كه فعلِ مدعي نبوت واقعاً بلامعارض است، زيرا اين استقراء تام حداقل پنجاه سال طول ميكشد و در اين مدت ممكن است كودكان خردسالي كه مورد پرس و جو قرار نگرفتهاند و اكنون پس از پنجاه سال تبديل به مرداني كامل شدهاند، قادر به انجام آن فعل باشند. اگر خوب دقت كنيم اين استقراء هيچگاه تمام شدني نيست و بنابراين به نتيجه نميرسد، زيرا فرد جواني كه امروز به سئوال من پاسخ منفي داده است، ممكن است چند سال ديگر به هر طريقي به راز آن كار پيبرده و قادر به انجام آن شود و اين احتمال در همة موارد و در همة زمانها وجود دارد. بنابراين هيچ راهي براي يافتن پاسخي قطعي و يقيني براي اين سئوال كه آيا در سراسر جهان كسي ديگر هم پيدا ميشود كه بتواند آن فعل خاص را _ كه مدعيِ نبوت به عنوان معجزه آورده است _ انجام دهد يا نه» وجود ندارد. پس هيچگاه نميتوان با قطع و يقين فعلي خاص را _ هرچقدر هم كه در نظر ما شگفتانگيز باشد _ مصداق معجزه دانست و اين مشكل، ما را در پيبردن به واقعيت و صدق نبوت هر مدعي دچار بنبست ميكند. اين مشكل در مورد معجزات پيامبران پيشين _ كه از طريق نقلهاي تاريخي به دست ما رسيده است _ نيز صدق ميكند. سئوال اصليِ من اين نيست كه چگونه ميتوان به قطع و يقين دريافت كه معجزاتِ نقل شده در كتابهاي آسماني و يا منابع تاريخي (مانند معجزات منسوب به موسي و عيسي) واقعاً رخ دادهاند و دروغ و افسانه نيستند (هر چند اين نيز سئوالي مهم و البته بيپاسخ است كه ما را به بنبستي ديگر ميكشاند). ميپرسم: با فرض بر اينكه داستان تبديل عصا به مار توسط موسي واقعيت دارد و ساخته و پرداختة افسانهسازان نيست، چگونه ميتوان به قطع و يقين فهميد كه در كارِ او حيله و نيرنگي نبوده است؟ فرض كنيم كه عدهاي از ساحران و شعبدهبازانِ آن زمان _ كه شاهد ماجرا بودند _ نيز تصديق كردهاند كه كار موسي از نوع سحر و شعبده نبوده است، ولي تصديق آنها نميتواند شك و ترديد ما را بطور كامل از بين ببرد، زيرا آنها فقط «متخصص در سحر و شعبدهبازي» بودهاند نه معصوم! هر متخصصي هر چقدر هم كه در كار خود تخصص داشته باشد، ممكن است در تشخيص و درك موضوع خطا كند. ممكن است دانش و تجربة موسي در سحر و شعبدهبازي بسيار فراتر از ساحرانِ دربار فرعون بوده و از روشها و فنوني استفاده كرده است كه ساحرانِ حاضر در صحنه نسبت به آنها بياطلاع بودهاند و از آنجا كه در برابر موسي به نحو چشمگيري شكست خورده و از كار او فوقالعاده شگفتزده شدهاند، گمان كردهاند كه كار موسي از نوع سحر و يا شعبدهبازي نبوده و او واقعاً عصا را به گونهاي معجزهآميز تبديل به مار يا اژدها كرده است. از اين گذشته، گواهي ساحران (به عنوان متخصصان در موضوع سحر) حتي اگر درست باشد نيز مشكلي را حل نميكند. آنها حداكثر ميتوانند سحر نبودنِ عمل موسي را تشخيص دهند، نه معجزه بودن آن را. نميتوان گفت كه اگر معلوم شد عمل موسي از نوع سحر و شعبده نيست، پس حتماً معجزه است. ساحران نيز بايد به اين سئوال پاسخ دهند كه (حتي اگر فرض كنيم عمل موسي از نوع سحر نبوده است) چگونه ميتوان اثبات كرد كه او اين كار را از كسی نياموخته است و در سراسر جهان نيز هيچكس نميتواند مثل آن را انجام دهد؟ چگونه ميتوان فهميد كه كار موسي «خارقالعاده» و يا خلاف جريان طبيعي پديدهها و حوادث اين جهان است؟ تا زماني كه وجود اين اوصاف در فعل موسي به قطع و يقين اثبات نشود، نميتوان نام آن را معجزه گذاشت.
__________________
البته ما به کسی در این دنیا درس نمی دهیم، اما خودمان هم حاضر نیستیم از شما "چشم آبی ها"، تنها بخاطر این که چشمهای خود ما "سیاه" است، درس بگیریم! م.پ/پاسخ به تاریخ/۱۳۵۹ |