ای کريمی که از خزا نه غيب گبر و ترسا وظًيفه خور داری
دوستا ن را کجا کنی محر و م تو که با دشمن اين نظر داری
جائ تعجب که اين د شمنان خدا، مفت و مجانی (جزيه که مجازات است) نفس می کشند و می توانند روزيشان را هم تهيه کنند. البته در اينجا سعدی از خدا ايرادی نمی گيرد، ولی او را متوجه می سازد که بايد سهم دوستان را بچرباند. ولی هرچه باشد سعدی ايرانی است، و در خالق قهار و قادر مطلق آن زيبايی د لخواهش نمی يابد و خدايان کهن ايران ("باد" ، "آب" و" دايه ابر را بدون"آفريد گار مهر") را در سروده هايش به ياری می خواند.
فراش باد صبا را گفته تا فرش زمرد ين بگسترد، و دايه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمين بپرورد
درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قد وم موسم ربيع کلاه شکوفه بر
سر نهاده عصاره نالی بقد رت او شهد فايق شده و تخم خرمايی به تربيتش نخل باسق گشته.
خدايی که نه احساس دارد و نه می خند د و نه می گريد، برايش چه فرق می کند که رنگ درختان سبز يا سياه باشند. از اينها گذ شته اين اند يشه های کفرآميز مال مجوس ها هستند، که در روزهای آخر اسفند آتش را از دل زمين ببالا می اوردند و با سرود و سرنا مهر خدايان را در جهان می افشاند ند، از همين د يد گاه است که بهار از بن زمستان آفريده می شده، آخر اين مجوس ها که نمی دانستند کار فقط د ست الله است وخيال می کرد ند که بهار و زمستان با بالا وپايين يا دور و تزد يکی خورشيد بستگی دارد، اين بود که مرتب جشن می گرفتند، وگر نه الله که به جشن نيازی ندارد، او قربانی (حداقل گوسفند) لازم دارد.
شايد نوروز هم عنيمت جنگی بوده که سهم آلله شده وحالا بد رختان خلعت ميدهد، اصلا می بينيم که ايرانيان واژه "خدا" را هم به الله پيشکش کرده بود ند، که شايد از جزيه پرداختن معاف بشوند ولی نمی دانستند، وقتی که آنها از اند يشه و فرهنگشان جدا شوند: آنها را جز برد گی و بند گی گريزی نباشد. باز هم گلی هم به جمال اهورا مزدا که پيش از آمد ن الله به کمک جمشيد به مرد م ياد داد تا زمين را آباد کنند وگر نه نالی برای شهد پيدا می شد و نه زمين زايند گی می داشت و نه تخم خرمايی بود که کسی صاحب شود و بقد رت و تربيت(خدا که بد ون تربيت خلق ميکند) نخل بر پا کند. پس سپاس هم بر او که چشم مان هم کف پايمان جای نگرفته است، وگر نه کور می شد يم. هر چند می دانيم که شيخ اجل سعدی از فضل و علم اسلام بسيار بر خوردار بوده، ولی مثل اينکه از ابوريحان بيرونی که دو قرن پيش از او می زيسته چيزی نشنيده بوده، وگر نه هرگز با د يده اسلامی خود چنين نمی سرود.
__________________
البته ما به کسی در این دنیا درس نمی دهیم، اما خودمان هم حاضر نیستیم از شما "چشم آبی ها"، تنها بخاطر این که چشمهای خود ما "سیاه" است، درس بگیریم! م.پ/پاسخ به تاریخ/۱۳۵۹ |