دوست دیگری داشتم که حدود پنجاه سال سن داشت و دچار پوچی عجیبی بود، یکبار با او صحبت میکردم، میگفت خواهرش به او توصیه کرده که هرچه دارد رها کند، به دنبال یک زن بگردد و وی را باردار کند، تا بچه دار شود.
من خودم هنوز بچه ای ندارم، و نمیتوانم احساس بچه داشتن را کاملاً درک کنم، ولی چیزی که به سادگی میتوان درک کرد این است که بچه داشتن و تشکیل خانواده به زندگی افراد معنی میبخشد.
این درکی بود که من نسبت به معنای زندگی داشتم، تا این که با پدر بشریت سقراط بیشتر آشنا شدم، سقراط به آدمها درس بسیار ساده ای میداد، درسی که مادران ما و معلمان ما در کودکی هم به ما میدادند، به ما میگفتند پسر خوبی باش، یا دختر خوبی باش!
چرا پدر مادرها و دلسوزان بچه ها هیچوقت به آنها نمیگویند پسر بدی باش یا دختر بدی باش؟ چرا به ما نمیگفتند دروغ بگو، دزدی بکن، کلاه برداری کن؟ البته پدرمادر همه ماها هم آدمهای خوبی نبودند، بعضی از پدر مادرها هم به بچه شان یاد میدهند که «زرنگ!» باش، این زرنگ بودن نام شیکی است که بر بدی ها گذاشته میشود. سقراط هم بطور خلاصه به بشر میگفت انسان خوبی باش!
درس بسیار ساده ایست، ولی علتی بسیار پیچیده دارد، بیخود نیست همه آدمهای بزرگ تاریخ همه پدرمادرهای خوب تاریخ همه معلمان و دلسوزان بشر، بشر را به خوب بودن نصیحت کرده اند، آنها «خر» نبوده اند که فکر میکردند خوب بودن بهتر از «زرنگ» بودن است، و اینکه بعضی ها به این نتیجه رسیده اند که بد بودن خوبتر است آنها را به نابغه تبدیل نمیکنند، به این موضوع فکر کنید، از بزرگترین مشکلات بشر همواره همین بوده است که فکر کرده است بدی بهتر از خوبیست و فکر کرده است که خیلی باهوش و زرنگ است که این را کشف کرده!
تجربیات تاریخی مسائلی سطحی نیستند ناشی از تجربه قرنها و نسلها اجتماعات بشری هستند، بسیاری از ماها این درس را قبول نداریم، فکر میکنیم گاهی بد بودن بهتر از خوب بودن است، علی رغم اینکه میدانیم بعضی از کارها بد است، بازهم آنها را انجام میدهیم، چون فکر میکنیم آنها ما را شاد خواهند کرد، اما این بزرگترین دامی است که جلوی پای بشر قرار گرفته است، کار بد جذاب است و به نظر میرسد نتیجه خوبی دارد، ولی اگر از سقراط میپرسیدید چرا نباید کار بد کرد، چرا باید انسانی عالی بود، سقراط برای شما پاسخی ساده داشت، چون خوب بودن شادی به همراه می آورد.
این شادی با معنی زندگی در ارتباط است، همانطور که گفتم انسان میتواند زندگی اش را پر معنی و با هدف و ارزشمند کند و از لحظه لحظه زندگی اش لذت ببرد، همانطور میتواند خود را درون چاهی عمیق بیاندازد زندگی اش را تبدیل به یک جهنم کند که هر لحظه اش برای او زجر آور است، بعضی ها به من میگویند که زندگی بسیار پوچ و بی معنی است، و من که به زندگی آنها نگاه میکنم به این نتیجه میرسم که حق با آنهاست، البته زندگی اینگونه نیست، زندگی آنها اینگونه است! من هم حاضر نیستم یک لحظه جای آنها باشم، گندابی که برای خود در زندگیشان درست کرده اند، رذالتی که در آن غرق شده اند به قدری انزجار آور است که حتی دیدن آن آدمها هم لحظات زیبای زندگی من را نابود میکنند.
انسان در قبال زندگی اش مانند یک معمار است، میتواند زندگی خود را به بنایی بلند و زیبا تبدیل کند، و میتواند خرابه ای از آن بسازد.
__________________
البته ما به کسی در این دنیا درس نمی دهیم، اما خودمان هم حاضر نیستیم از شما "چشم آبی ها"، تنها بخاطر این که چشمهای خود ما "سیاه" است، درس بگیریم! م.پ/پاسخ به تاریخ/۱۳۵۹ |