پیشفرض ها
وقتي ميگوييم در اصول دين بايد تحقيق كرد و آنها را با دليل و برهان پذيرفت، اين بدان معناست که حجّيت عقل مستقل و خودبنياد را از پيش به رسميت شناختهايم، يعني قبول كردهايم كه هر انسانی فارغ از هر نژاد، طبقه، جنس، دين، مذهب و ... داراي عقلي است كه با بكار بستن آن عليالاصول ميتواند به شناخت جهان و انسان نايل آيد و دستكم در مواردي به حقيقت دست يابد. در اين پيشفرض، برخي از مواردي كه بشر ميتواند با استفاده از عقل خود حقيقت را كشف كند عبارتند از: وجود يا عدم وجود خدا، واقعيت داشتن ارسال رسل توسط خدا و اينكه آيا پيامبر اسلام (به عنوان مثال) واقعاً پيامبري الهي بوده است يا نه. اين پيشفرض را ميتوان با تعبيري ديگر هم بيان كرد و آن اينكه حق و باطل اموري ماقبل ديني و يا بروندينياند؛ وقتي ميگوييم «بايد دين حق را برگرفت و دين باطل را رها كرد» معناي سخنمان اين است كه دين را با حق میسنجند، نه حق را با دین. پس معيار حق بودن يا نبودن دين، امري برونديني و مستقل از دين است.
پيشفرض دوم به رسميت شناختن فرديت آدمي يا به عبارت روشنتر استقلال فكري و شخصيتي او است. در اين پيشفرض، عقل هركس براي خودش حجت است نه براي ديگري؛ چراكه در غير اين صورت كار به تقليد در اصول دين ميكشد و اين خلاف فرض است. هركس بايد خودش (و در حد تواني كه دارد) تلاش كند و با مطالعه و تحقيق و انديشيدن در اصول دين، به نتيجهاي برسد كه در نظر خودش مستدل و قابلقبول است. ممكن است يك فرد عامي با دلايلي كه در نظر ما ضعيفند، به نتيجهاي خلاف اعتقاد ما رسيده باشد، اما همان نتيجه براي خودش حجت است و ما فقط هنگامي ميتوانيم از او توقع تجدیدنظر در عقیدهاش را داشته باشیم كه بتوانيم با دلايل قويتر و معتبرتر او را قانع و به خطاي فرضياش واقف كنيم. او نيز در مواجهه با مخالفان فقط هنگامي بايد دست از عقيدهاش بردارد كه دلايل آنها را قانعكننده و قابلقبول بيابد، نه اينكه به صرف برتري علمي آنها و يا هر علت ديگري مرعوب شود و از راي خود عدول كند، چنين روشي با تحقيقي بودن اصول دين ناسازگار است.
اما پيشفرض سوم هنگامي بر ما آشكار ميشود كه به معنای واژه «تحقيق» توجه كنيم. تحقيق به معناي تلاش و جستجو براي يافتن حقيقت و يا دستكم نزديك شدن به آن است؛ پس وقتي ميخواهيم در موضوعي خاص، مثلاً وجود يا عدم وجود خدا تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه حقيقت در اين مورد هنوز براي ما معلوم نيست و بايد با تحقيق و مطالعه و تأمل و تعمق فراوان بفهميم كه بالاخره خدا وجود دارد يا نه. به تعبير دقيقتر، ما در ابتدا نسبت به وجود خدا شك داريم و نميدانيم كه آيا خدا وجود دارد يا نه، همين شك اوليه محرك تلاش ما براي رسيدن به حقيقت (از طريق تحقيق) ميشود. در مورد ديگر اصول دين مانند نبوت نيز مطلب از همين قرار است. وقتي به عنوان مثال ميخواهيم در مورد نبوت پيامبر اسلام تحقيق كنيم، از پيش پذيرفتهايم كه معلوم نيست پيامبر اسلام واقعاً پيامبری الهی بوده است، چراكه ما هنوز خودمان در اين مورد تحقيق نكردهايم و تحقيقات ديگران هم هرچند ممكن است در روند تحقیقات ما مفيد و سودمند باشد، اما براي ما حجّیتی ندارد. فراموش نكنيم كه ما نميخواهيم در اين مورد از ديگران تقليد كنيم، بلكه ميخواهيم خودمان با تحقيق و مطالعه و انديشيدن به نتيجه برسيم. شك و ترديد در مورد آنچه از دوران كودكي و با القائات و تبليغات فراوان به ما آموختهاند، نه تنها مبنايي كاملاً معقول و منطقي و اخلاقي و حتی شرعی دارد، بلكه تنها محرك واقعي ما براي تحقيق و مطالعه در اصول دين (يا هر موضوع ديگري) است.
در تعريف واژه تحقيق، يك نكته ديگر هم نهفته است كه شايد تعبير ديگري از همان نكتهاي باشد كه در بالا آمد و آن اينكه: نتيجه تحقيق از پيش معلوم نيست، بلكه پس از تحقيق معلوم ميشود. وقتي در موضوعي خاص شروع به تحقيق ميكنيم، معلوم نيست كه نتيجه تحقيق ما به كجا ميانجامد، حتي ممكن است در مواردي هيچگاه نتوانيم به نتيجه برسيم. به عنوان مثال وقتی در مورد وجود خدا شروع به تحقیق و مطالعه میکنیم، نتيجه تحقيق ما به حصر عقلي يكي از حالتهاي زير از آب درميآيد:
الف) خدا وجود دارد.
ب) خدا وجود ندارد.
ج) عدم حصول نتيجهاي قطعي و بنابراين حكم به تعليق دادن
اما نكته مهم اين است كه در ابتدا و يا در حين تحقيق معلوم نيست كه به کدامیک از این نتایج خواهیم رسید. اينكه ديگران، هرچقدر هم عالم و فيلسوف باشند، در تحقيقات خود (به عنوان مثال) به اين نتيجه رسيدهاند كه «خدا وجود دارد» ، منطقاً نتيجه نميدهد كه ما نیز به همان نتيجه خواهيم رسيد. هركس بايد متكي به تحقيقات و مطالعات و تفكرات خود باشد، نه ديگران (هرچند بدون شک استفاده علمي از تحقيقات ديگران هيچ اشكالي ندارد). بازهم فراموش نكنيم كه اصول دين تحقيقي است، نه تقليدي!
چهارمين (و شايد مهمترين) پيشفرض تحقيقي بودن اصول دين عبارت است از ضرورت معقولسازي عمل به فروع دين. به عبارت ديگر، گويي از پيش فرض كردهايم كه عمل به فروع دين (مانند نماز خواندن، روزهگرفتن، حج رفتن، رعايت حجاب به شكلی خاص، جهاد و به طور كلي شعائر و مناسك ديني) هنگامي معقول است و معنا دارد كه ابتدا بعضي مقدمات جهانشناختي مانند وجود خدا، نبوت پيامبر اسلام، آسماني بودن قرآن، واقعيت داشتن معاد و ... را از پيش قبول كرده باشيم، وگرنه اگر بنا به فرض، خدايي وجود نداشته باشد و يا پيامبر اسلام به معناي واقعي پيامبري الهي نبوده و يا معادي در كار نباشد، نه تنها الزامي در انجام بسياري از آداب و مناسك ديني وجود ندارد، بلكه گاهي انجام چنين اعمالي نامعقول و بيمعنا خواهد بود. البته در اينجا بيشتر «الزام به انجام تكاليف ديني» مورد بحث است، وگرنه انجام برخي از اين تكاليف و يا آداب و مناسك ديني از روي علاقه شخصي بحثديگري است.
__________________
البته ما به کسی در این دنیا درس نمی دهیم، اما خودمان هم حاضر نیستیم از شما "چشم آبی ها"، تنها بخاطر این که چشمهای خود ما "سیاه" است، درس بگیریم! م.پ/پاسخ به تاریخ/۱۳۵۹ |