04-05-2013, 13:19
|
#28 |
مدیر ازمایشی
تاریخ عضویت: Aug 2012
نوشته ها: 4,579
تشکر: 0 تشکر شده 458 بار در 305 ارسال | -ملا و گدا: روزی ملا در بالاخانه بود که صدای در خانه بلند شد.ملا از بالا پرسید:کیست؟کسی که در می زد، گفت بی زحمت بیایید پایین در را باز کنید.ملا پایین آمد و در را باز کرد . چشمش به گدایی افتاد که گفت: محض رضای خدا یک لقمه نان به من بده. ملا گفت: با من بیا بالا. مرد فقیر به دنبال ملا از پله ها بالا رفت، چون به بالاخانه رسیدند ملا گفت: خدا بدهد، چیزی ندارم. گدا گفت: خوب مرد حسابی تو که نمی خواستی چیزی به من بدهی چرا همان پایین به من نگفتی و از این همه پله مرا بالا آوردی!؟ ملا گفت: تو که چیزی می خواستی ، چرا از همان پایین نگفتی و مرا تا دم در کشاندی؟!
__________________ اسمون ابری بود با نگاه من |
| |