04-05-2013, 13:19
|
#29 |
مدیر ازمایشی
تاریخ عضویت: Aug 2012
نوشته ها: 4,579
تشکر: 0 تشکر شده 458 بار در 305 ارسال | -لحاف ملا: شبی از شب های سرد زمستان ملا خوابیده بود که ناگاه سر و صدای زیادی از کوچه به گوشش رسید. ملا برای این که ببیند چه خبر است لحافش را به دور خود پیچید و به کوچه رفت . اتفاقا" رندی دست انداخت و لحاف ملا را از دوش او بر داشت و فرار کرد و در همین بین غائله دعوا نیز خوابید. ملا که چنین دید، بدون لحاف به خانه برگشت. زنش پرسید: این سر و صدا برای چه بود و مردم چرا دعوا می کردند؟ ملا گفت : چیزی نبود تمام دعوا بر سر لحاف من بود!
__________________ اسمون ابری بود با نگاه من |
| |