میخواستم چشم های تو را ببوسم
تو نبودی ، باران بود ،
رو به آسمانِ بلندِ پر گفت و گو گفتم :
- تو ندیدیش ... ؟!
و چیزی ، صدایی ...
صدایی شبیهِ صدای آدمی آمد ،
گفت : نامش را بگو تا جست و جو کنیم
نفهمیدم چه شد که باز
یکهو و بی هوا ، هوای تو کردم ،
دیدم دارد ترانهای به یادم میآید.
گفتم : شوخی کردم به خدا !
میخواستم صورتم از لمسِ لذیذِ باران
فقط خیسِ گریه شود ،
ورنه کدام چشم
کدام بوسه
کدام گفت و گو ... ؟!
من هرگز هیچ میلی
به پنهان کردنِ کلماتِ بی رویا نداشتهام !
|