تحقیر می شدم که تو قدِ جهان شدی
با روحِ بغض کرده ی من ، مهربان شدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تو،
در این دو قطبِ یخ زده، آتش فشان شدی
روحِ مرا سکونِ غریبی گرفته بود
دریا شدی و باد شدی ، بادبان شدی
تسخیر کرده بود مرا دستهای خاک
تو آمدی و بالِ مرا آسمان شدی
چیزی نداشتم ، همه از دست رفته بود
اما برای من ، تو زمین و زمان شدی
پس من تمامِ وسعتِ خود را دعا شدم
شاید تو مستجاب شوی....ناگهان شدی !
فرقی نمیکند که به هم می رسیم یا ....
در سینه ام برای ابد ، جاودان شدی
|