(افسوس
من مرده ام
و شب هنوز هم
گویی ادامه ی همان شب بیهوده ست)
خاموش شد
و پهنه ی وسیع دو چشمش را
احساس گریه
تلخ و کدر کرد
(آیا شما که صورتتان را
در سایه ی نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یاس آور
اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی به جزء تفاله ی یک زنده نیستند؟)
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است
و قلب_این کتیبه ی مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست برده اند_
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد.
|