08-23-2012, 01:33
|
#16 |
کاربر سایت
تاریخ عضویت: Aug 2012
نوشته ها: 1,483
تشکر: 0 تشکر شده 53 بار در 44 ارسال | جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت: ببخشید آقا! من می-تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش بیرون زده بود، او را به دیوار کوفت و فریاد زد.
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری... خجالت نمی-کشی؟
جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش-های مرد عصبی شود و واکنشی نشان دهد، همان طور مودبانه و متین ادامه داد.
خیلی عذر می-خوام، فکر نمی-کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن بدون اجازه نگاه می-کنن و لذت می-برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم. مرد خشکش زد... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد...
__________________ |
| |